چقــدر دوست داشتم یکـــ نفر از مــن می پرسید:
چـــرا نگاه هایتـــ آنقدر غمگیـــن استـــ؟
چـــرا لبخندهایت آنقــــدر تلخ و بیرنگــــــ است؟
امـــا افسـوس کــه هیچ کــس نبود ...
همیشـــه مــن بــودم و تنهایـــی پر از خاطره ...
آری با تـــو هستــــم ...!
با تویـــی که از کنـــارم گـــذشتی...
و حتـــی یکـــ بار هـــم نپرسیــــدی،
چـــرا چشمــ ـهایم همیشــه بارانی استــــــ...!

ایـــن روزهــا جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پــر می کنم
همانند توست مـــرا ” دوستــــــــ ندارد ”
احســـاس نـــدارد !
اما هر چه هست ” دل شـکـســتـن ” بلد نیست
گـاهـی اوقـات…
هـمـه چـیـز دسـت بـه دسـتِ هـم مـیـدن
تـا تــو رو غـرق در رؤیـاهـا و خـاطـراتـت کـنـن…
۲ خـط شـعـر…
کـمـی هـوای پاییزی…
یـک وجـب پـیـاده رو…
آهـنـگـی کـه همسایه خـونـه بـغـلـی گـوش مـیـده…
۲ کـلـمـه حـرف…
بـویِ یـه عـطـر خـاص…
هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه…
تــو چـنـد سـاعـت وسـط اتـاقـت دراز بـکـشـی و خـیـره بـشـی بـه سـقـف
و صـدای بـارون بـشـه آرامـش دهـنـده تـریـن آهـنـگِ اون روزت…

خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!
............اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!
خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی .....
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی .....
نظرات شما عزیزان:
|