تو ب من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب الوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که درگوش من ارام ارام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد ازارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...!
نظرات شما عزیزان:
|